قالب وبلاگ

ارسالی ازشروین

*•.*•.¸★★¸.•¨عشق*•.*•.¸★★¸.•¨

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ *•.*•.¸★★¸.•¨عشق*•.*•.¸★★¸.•¨ خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

روزی که عاشق شدم نمیدونم کی بود و چه جوری شد ولی به خودم که اومدم دیدم نمی تونم بدون اون زندگی کنم خیلی برام سخت بود ولی غرورم رو گذاشتم زیر پامو بهش گفتم .اونم گفت که دوستم داشته ولی تو عالم همسایگی و آشنایی نمی خواسته مشکلی برام پیش بیاد4 سال و نیم گذشت.روزهایی که اگه همدیگرو نمی دیدم واقعا مریض می شدیم . با وجودی که همه راضی بودند و تقربیا می دونستند که بله ما همدیگه رو دوست داریم کسی که بیشتر از همه تو خونواده ام اونو دوست داشت سفت و سخت با ازدواجمون مخالفت کرد کسی نبود جز مامانم.هنوز برام سؤاله که چرا با اینکه مامانم اونقدر دوستش داشت که میگفت مثل پسرم برام عزیزه ولی با ازدواج ما مخالفت کرد خیلی کوتاهی کردم نتونستم جلوی مامانم وایسم.برای خلاصی از اون وضعیت که روز و شبم به گریه و آه و غصه می گذشت مجبور شدم ازدواج کنم.از اون روز که ازدواج کردم تا حالا 9 سال می گذره ولی هنوز نتونستم بفهمم چرا مامانم مخالف بود .شب عروسی من اون هم اومد دنبال ماشین تا پشت در خونه ام هم اومد و من هر وقت از شیشه ماشین می دیدمش اشکهام جاری میشد.و اطرافیانم گذاشتن پا حساب جدایی از خونواده ام. من نتونستم فراموش کنم. 1سال و نیم بعد اون هم ازدواج کرد. ولی من جریان عشقمون رو برای همسرم تعریف کردم .همسرم خیلی منطقی برخورد کرد.بهم کمک کرد یادم بره.یادم رفت الآن دیگه مثل اون اوایل اذیت نمی شم.ولی هیچ وقت مامانم رو نتونستم ببخشم .اون عشق واسه من مقدس بود خیلی پاک بود به پاکی آب چشمه.قسم می خورم ما حتی دست همدیگه رو نگرفتیم.نمی دونم چرا اینجوری شد ولی من هنوز هم وقتی اسمشو میشنوم یا می بینمش یا حتی همسروبچه اش رو می بینمنا خود آگاه میرم به اون روزهایی که خاطراتش منو ول نمی کنه.الۀن از زندگیم راضیم همسر خوبی دارم خیلی آقا منشه ولی خاطرهای اون عشق همیشه با منه.خدا منو ببخشه .

[ جمعه 8 آبان 1394برچسب:,

] [ 15:48 ] [ فاطمه ]

[ ]

وقتی کسی رو دوست داری. حاضری جون فداش کنی حاضری دنیا رو بدی فقط یک بار نگاهش کنی.


به خاطرش داد بزنی.به خاطرش دروغ بگی.............رو همه چیز خط بکشی حتی رو برگ زندگی.

وقتی کسی تو قلبته حاضری دنیا بد باشه........فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه.

قید تموم دنیا رو به خاطر اون میزنی..........خیلی چیزا رو می شکنی تا دل اون رو نشکنی.

حاضری که بگزری از دوستای امروز و قدیم.........اما صداشو بشنوی شب از میون دو تا سیم.

حاضری قلب تو باشه پیش اون گرو..........فقط خدا نکرده اون یک وقت بهت نگه برو.

حاضری هر چی دوست نداشت به خاطرش رها کنی..........حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی.

حاضری هر جا که بری به خاطرش گریه کنی..........بگی که مهتاجشی و به شونه هاش تکیه کنی.

وقتی کسی تو قلبته یک چیز قیمتی داری...........دیگه به چشمت نمیاد اگر که ثروتی داری .

حاضری هر چی بشنوی حتی اگر سرزنشه.........به خاطر اون کسی که خیلی برات با ارزشه.

حاضری هر کی جز اونو ساده فراموش کنی..........پشت سرت هر چی میگن چیزی نگی گوش کنی.

حاضری که بگذری از مقررات و دین و درس............وقتی کسی رو دوست داری معنی نمیده دیگه ترس

[ جمعه 8 آبان 1394برچسب:,

] [ 15:43 ] [ فاطمه ]

[ ]

هر کی میخواست یه زندگی عاشقانه رو مثال بزنه بی اختیار زندگی سام و مولی رو بیاد می آورد.
یه زندگی پر از مهر و محبت.
تو دانشگاه بصورت اتفاقی با هم آشنا شدن ،سلیقه های مشترکی داشتن ،هر دو زیبا ،باهوش و عاشق صداقت و پاکی بودن و خیل زود زندگی شون رو تو کلیسا با قسم خوردن به اینکه که تا اخرین لحظه عمرشون در کنار هم بمونن تو شادی دوستان و خانواده هاشون اغاز کردن.
همه چیشون رویایی بودو با هم قرار گذاشتن بودن یک دفترچه خاطرات مشترک داشته باشن تا وقتی پیر شدن اونا رو برای نوه هاشون بخونن و با یاد اوری خاطرات خوش هیچوقت لحظه های زیبای با هم بودن رو از یاد نبرن.
واسه همین قبل از خواب همه چی رو توش مینوشتن .
با اینکه 5 سال از زندگیشون میگذشت هنوزم واسه دیدار هم بی تابی میکردند .
وقتی همدیگه رو تو اغوش میگرفتند دلاشون تند تند میزد و صورتشون قرمز قرمز میشدو تمام تنشون رو یه گرمای وصف نشودنی اسمونی فرا میگرفت.
همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه سام اونروز دیر تر به خونه اومد، گرفته بود دل و دماغی نداشت مولی اینو به حساب گرفتاری کارش گذاشت،اما فردا و فرداهای دیگه هم این قضیه تکرار شد وقتایی که دیر میکرد مولی دهها بار تلفن میزد اما سام در دسترس نبود ووقتی به خونه برمیگشت جوابی برای سوالات مولی که کجا بودو چرا دیر کرده نداشت.
برای مولی عجیب بود باورش نمیشد زندگی قشنگش گرفتار طوفان شده باشه .
بدتر از همه اینکه از دفترچه خاطراتشون هم دیگه خبری نبود.
 
تا اینکه تصمیم گرفت سام رو تحت نظر بگیره اولین جرقه های ظنش با پیدا شدن چند موی بلوند رو کت سام شکل گرفت بعد هم که لباسهاشو بیشتر کنترل کرد بوی غریبه عطر زنانه شک اونو بیشتر کرد .نه نه این غیر ممکن بود اما با دیدن چندین پیامک عاشقانه با یک شماره ناشناس در تلفن سام همه چی مشخص شد .
 
سام عزیزش به اون و عشقشون خیانت کرده بود حالا علت تمام سردیها بی اعتناییهاو دوریها سام رو فهمیده بود.دنیا رو سرش خراب شد توی یک لحظه تمام قصر عشقش فرو ریخت و جای اونو کینه نفرت پر کرد .مرد ارزوهاش به دیوی وحشتناک تبدیل شده بود.
اون شب سام در مقابل تمام گریه ها و فریادهای مولی فقط سکوت کرد.
کار از کار گذشته بود .صبح مولی چمدونش رو بست و با دلی مملواز نفرت سام رو ترک کرد وبا اولین پرواز به شهر خودش برگشت..روزهای اول منتظر یک معجزه بود،شاید اینا همش خواب بود .
اما نبود .همه چی تموم شده بود.
اونوقت با خودش کنار اومد و سعی کرد سام رو با تمام خاطراتش فراموش کنه.
هر چند هر روز هزاران بار مرگ سام خائن رو از خدا ارزو میکرد.ولی خیلی زود به زندگی عادیش برگشت. .3سال گذشت و یه روز بطور اتفاقی تو فرودگاه یکی از هم دانشگاهیاش رو دید.خواست از کنارش بی اعتنا بگذره اما نشد.دوستش خیلی این پا اون پا کرد انگار میخواست مطلب مهمی رو بگه ولی نمیتونست. بلاخره گفت:سام درست 6ماه بعد از اینکه از هم جدا شدید مرد.باورش نشد مونده بود چه عکس العملی از خودش نشون بده تمام خاطرات خوشش یه لحظه جلوی چشش اومد 
 
.اما سریع خودش رو جمع جور کرد و زیر لب گفت:عاقبت خائن همینه.واز دوستش که اونو با تعجب نگاه میکرد با سرعت جدا شد..اون شب کلی فکر کرد و با خودش کلنجار رفت تا تونست خودش رو قانع کنه برگشتن به اونجا فقط به این خاطره که لوازم شخصیش رو پس بگیره و قصدش دیدن رقیب عشقیش و کسی که سام رو از اون جدا کرده بود نیست سئوالی که توی این 3 سال همیشه آزارش داده بود.اخر شب به خونه قدیمیشون رسید.باغچه قشنگشون خالی از هر گل وگیاهی بود چراغها بجز چراغ در ورودی خاموش بودند.در زد هزار بار این صحنه رو تمرین کرده بود و خودش رو آماده کرده بود تا با اون رقیب چطوری برخورد بکنه.قلبش تند تند میزد. دنیایی ازخاطرات بهش هجوم اوردن کاشکی نیومده بود .
 
ولی بخودش جراتی داد.بازم زنگ زد اماکسی در رو باز نکرد.پسر کوچولویی از اون ور خیابون داد زد:هی خانوم اونجا دیگه کسی زندگی نمیکه.نفس عمیقی کشید.فکر خنده داری به نظرش رسید کلیدش همراش بود.کلیداش رو دراورد وتو جا کلیدی چرخوند . در کمال ناباوری در باز شد/همه جا تقریبا تاریک بود و فقط نور ورودی کمی خونه رو روشن کرده بوددلشوره داشت نمیدونست چی رو اونجا خواهد دید.کلید برق رو زد .باورش نمیشد/همه چی دست نخورده سر جاش بود .
 
عکسهای ازدواجشون ،مسافرت ماه عسلشون خلاصه همه عکسا به دیوارها بودند.و خونه تمیز بود.با سرعت بطرف اتاق خوابشون رفت تا ببینه وسایلش هنوز هست یا نه دلش میخواست سریع اونجا رو ترک کنه .چشمش به اتاق خوابش که افتاد دیگه داشت دیوانه میشد.درست مثل روز اول.کمد لباسهاش رو باز کرد تمام لباسهاش و وسایل شخصیش مرتب سر جاشون بود.
 
ناخوداگاه رفت سراغ لوازم سام.کشو رو کشید و شروع کرد به نگاه کردن از هر کدوم از اونا خاطره ای داشت .حالش خوب نبود یه احساسی داشت خفش میکرد ناگهان چشمش به یک کلاه گیس با موهای بلوند که ته کشو قایمش کرده بودند افتاد با تعجب برداشتش کمد رو بهم ریخت نمیدونست دنبال چی باید بگرده فقط شروع کرد به گشتن.چند عطر زنانه ویک گوشی موبایل ناشناس، روشنش کرد شماره اش رو خوب میشناخت شماره غریبه ای بود که برای سام پیام عاشقانهمیفرستاد بود.
 
گیج شده بود رشته های موی بلوند رود لباس سام،بوی عطرهای زنانه ای که از لباس سام به مشام میرسید،و پیامهای ارسال شده همه اونجا بودند.نمی فهمید.این چه بازی بود.خدایا کمکم کن.بلاخره پیداش کرد دفترچه خاطراتشون.برش داشت بازش کرد.خط سام رو خوب میشناخت .با اون خط قشنگش نوشته بود:از امروز تنها خودم تو دفتر خواهم نوشت تنهای تنها.بلاخره جواب آزمایشاتم اومد /و دکتر گفت داروها جواب ندادن .بیماریت خیلی پیشرفت کرده سام،متاسفم.
 
آه خدایا واسه خودم غمی ندارم اما مولی نازنینم.
چه طوری آمادش کنم،چطوری.اون بدون من خواهد مرد و این برای من از تحمل بیماری ومرگم سختر.مولی بقیه خطها رو نمیدید خدایا بازم یه کابوس دیگه.اخرین صفحه رو باز کرد.اوه خدایای من این صفحه رو برای من نوشته:مولی مهربانم سلام.امیدوارم هیچوقت این دفتر رو پیدا نکرده باشی و اونو نخونده باشی اما اگر الان داری اونو میخونی یعنی دست من رو شده.منو ببخش میدونستم قلب مهربونت تحمل مرگ منو نخواهد داشت.پس کاری کردم تا خودت با تنفر منو ترک کنی.این طوری بهتر بود چون اگر خبر مرگم رو میشنیدی زیاد غصه نمیخوردی.اینو بدون تو تنهای عشق من در هر دو دنیا هستی و خواهی بود.
سعی کن خوب زندگی کنی غصه منو هم نخور اینجا منتظرت خواهم موند .عاشقانه و قول میدم هیچوقت دیگه ترکت نکنم. بخاطر حقه ای که بهت زدم هم منو ببخش .اونی که عاشقانه دوستت داره سام.راستی به یکی از دوستام سپردم مواظب باشه چراغ ورودی در خونمون همیشه روشن بمونه که اگه یه روزی برگشتی همه جا تاریک نباشه.سام تو.مولی برگشت و به عکس سام روی دیوار نگاه کرد. سام منو ببخش .بخاطر اینکه توی سختترین لحظات تنها گذاشتمت منو ببخش. 
 
چشمای سام هنوز توی عکس میدرخشید و به اون میخندید

[ جمعه 8 آبان 1394برچسب:,

] [ 15:34 ] [ فاطمه ]

[ ]

 برای دیدن بقیه عکس هابه ادامه مطلب بروید


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:57 ] [ فاطمه ]

[ ]

آیکون عاشقانه آیکون عاشقانه آیکون عاشقانه آیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانه
آیکون عاشقانه آیکون عاشقانه آیکون عاشقانه آیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانه
آیکون عاشقانه آیکون عاشقانه آیکون عاشقانه آیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانه
آیکون عاشقانه آیکون عاشقانه آیکون عاشقانه آیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانهآیکون عاشقانه

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:54 ] [ فاطمه ]

[ ]



آن روز ها گنجشک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختن


این روز ها هوس را رنگ می کنند و جای عشق می فروشند


آن روزها مال باخته می شدی

و این روز ها دلباخته . . .آیکون عاشقانه

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:51 ] [ فاطمه ]

[ ]



בلم گرفتــ از آבمایــــــی که میگن בوســــ♥ـــــت دارم اما معنیشــــ♥ــــــــــو نمیבونــــــــــــن

 

 

از آבمایی که میפֿــــــوان مال اونا باشی اما פֿــــــــوבشون مال تو نیســــ♥ــــــتن .

 

 

از اونایــــــی که زیر بارون برات میمیـــــــ♥ــرن ولی وقتی آفتاب میشـــــ

 

 

همــــــــ♥ــــــــه چی یاבشــــــــــون میــــــ♥ـــره

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:50 ] [ فاطمه ]

[ ]

 

ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ

 

 

ﺑﺎ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺩﯾﺪﻧﺖ ، ﻧﺪﯾﺪﻧﺖ ﺭﺍﺗﺤﻤﻞ ﻣﯿﮑﻨﻢ . . .

 



 

 

فـرقـی نـمـیـکـنـه مـن و تـو مـتـولـد ِ کـدوم بـرج ِ سـالـیـم



مـــهم ایـنـه کـه اگـهتـــــونـبـاشـی ، مـــن هـمـیـشـه بـــرج ِ زهـــرِمــــارم . . .
متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:49 ] [ فاطمه ]

[ ]


عزیـز کرده ی شعرهایــم

 

 

خواستـم بگویـم " بی تو  ...."

 

 

نفس شعر  بنـــد آمد !!

 

 

من که دیگــر

 

جـای ِ خود دارم ...

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:48 ] [ فاطمه ]

[ ]

 

 

کـسـی چـه مـی دانــد ؟ !

 

 

 شاید روزی بیاید که حال من هم خوب شود ...

 

 

 هــوا خـــوب شـــود ...

 

 

 عــشــق خــوب شــود ...

 

 

 و تـــــو ...

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

 

 

 خــــوب مــن شـــوی !!!

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:46 ] [ فاطمه ]

[ ]



آغوشت میتواند

 

 

قشنگ ترین سرخط خبرها باشد

 

 

وقتی تو میتوانی

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

 

 

قشنگ ترین تیتر زندگی من باشی

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:45 ] [ فاطمه ]

[ ]

 

 

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:



ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ !

ﺯﻝ ﺯﻝ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻦ


ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﻓﯽ


ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ !


ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦِ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ


ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻣﺶ ﻧﮑﻦ


ﺟﯿﻎ ﺑﺰﻥ ... ﻣﺤﮑﻢ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﺑﮕﯿﺮ


ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧﺶ ﮐﻦ


ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦِ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﺎﺕ


ﺑﻪ ﺷﻮﻕ ﺑﯿﺎﯾﺪ


ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮﯾﺪ


ﺟﻮﺭِ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﮕﻮﯾﺪ


ﯾﺎ ﺍﺻﻼ ﻧﮕﻮﯾﺪ


ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ


ﺑﺒﺮﺩ ﺗﻤﺎﻡِ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﺖ ﺩﻫﺪ


ﻣﺜﻼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼِ ﺁﯾﻨﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﺴﺘﺪ ﮐﻨﺎﺭِ ﺗﻮ


ﺑﮕﻮﯾﺪ :


ﭼﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ؟


ﺑﮕﻮﯾﯽ :


ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ


ﺑﮕﻮﯾﺪ :


ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ


ﺩﻧﯿﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ...!

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:42 ] [ فاطمه ]

[ ]

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:41 ] [ فاطمه ]

[ ]



فراموشم نکن شاید سالها بعد، در 
 
 
گذرخیابانها از کنار هم،
 
 بگویی آن

 

 

غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود…

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:39 ] [ فاطمه ]

[ ]

Avazak_ir-Light133.jpg



کجا ؟ همینجاست...

 

 

آغوش  من !

 

 

که روزی هزار بار می خوانمت که بیا

 

 

و تو

 

 

درهرهزار بار

 

 

باشیطنتی تمام

 

 

صدا نازک میکنی و

 

 

باز هم میپرسی کجا؟

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:39 ] [ فاطمه ]

[ ]

 

 

به " تـــــــــــــو " کـــــه میرســـــم ...!

 

 

مکـــث میکنـــــم ...!

 

 

انگـــــار در " زیباییــ ــت " چیـــــزی را ,

 

 

جـــــا گذاشتـــــه ام !

 

 

مثلــــــــــا"...

 

 

در صـــ ــدایت ... آرامـــــ ـــش

 

 

در چشـ ــــم هایـــــت ... زندگـــــ ـــی ♥

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

 

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:38 ] [ فاطمه ]

[ ]

 

 

فرق نداره شرق یاغرب

 

 

شمال یا جنوب

 

 

من تو را به هرجهت دوست دارم

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:37 ] [ فاطمه ]

[ ]

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

این چه رازیست که بر عطر تو آویخته است ؟؟؟

دست خیالت که برم می دارد ..

مثل پروانه مرا ، در دل گل می کارد ...!!

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:35 ] [ فاطمه ]

[ ]

با عشقت که قدم میزنی...

با عشق و آرامش، قدم بردار...

نفسهایت را عمیق تر بکش...

عجله ات برای چیست...؟؟

تمام دنیا اینجاست...

در دستهای تو...

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:34 ] [ فاطمه ]

[ ]

کاش شبی

روزی

جایی

بر لبان تو تکرار میشد نامم …

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:31 ] [ فاطمه ]

[ ]

گاهی دلم برایت تنگ می شود ...

و این را خوب میدانم که دیگر نیستی ! به اجبار آرام میگیرم ...

 چه اجــبار تلـــخی !سهــم من از دنیــــــــــــا نداشتن استــــــــــــ ...

تنهـــــا قدم زدن در پیاده رو هــــــای پاییز و فكـــــــر كردن به كســـــی كه هیــــچ وقتـــ نبود...!!!

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:29 ] [ فاطمه ]

[ ]

زندگی می کنم و برایش دلیل هم دارم

دوست داشتن تــــــــــــــــــــــو …

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

بادی بذر تـو را در دلـــم انداخـــت و ُ رفــت

من مانـــده ام و ُ این  ریشــه ی قطــور دلــدادگی

و هـــزار جــوانه ی شــکفته از یـادَت

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

راه کـه می‌روی عقـب می‌مــانـم …

نـه بــرای اینکــه نخواهـم با تو هم قــــدم باشـم …

می‌خواهـم پا جـــای  پاهــایــت بگـــذارم …

می‌خواهـم رد  پــایــت را هــیچ خــیابــانی در آغوش نکشـَـد …!!!

تــو تمـامـا” برای منی

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

من از قبل “باخته” بودم

“مچ انداختن”

بهانه ای بود؛

برای گرفتن دوباره ی “دست تو”

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

شاهرگم قید توست ، بزنم میمیرم …

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

هیچ رویایی به پای بیداریم با تو نمیرسد

خواب ها فقط خودشان را اذیت می کنند !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

خوبان را باید روی چشم ها گذاشت …

کجایی ؟! چشم هایم بهانه ات را گرفته اند !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

شمردن ستاره ها سخت نیست

اگر تو بگویی به اندازه ی ستاره های آسمان دوستم داری …

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

آنقدر دوستت دارم که

پروانه ها گیج می شوند

گل ها تعجب می کنند

و باران دلش آب می افتد !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

تو که باشی بس است …

مگر من جز “نفس” چه میخواهم ؟

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

احتیاجی به تسبیح نیست

دستانت را که به من بدهی با انگشتانت ذکر “دوست داشتن” می دهم !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

از تو دور بودن پر توقعم کرده …

حالا دیگر تمام تو را میخواهم تا بشوم ثروتمند ترین فرد روى زمین !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

مرخصی ندارد

حتی وقت استراحت ندارد

حقوق و مزایا ندارد

بیمه ندارد

ترفیع و پست و مقام ندارد

استعفا یا اخراج شدن ندارد

بازنشستگی و از کار افتادگی هم ندارد

با این حال دوست داشتنی‌ ترین شغل دنیاست ، عاشق تو بودن !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

من قصه تو را تا ابد اینگونه آغاز میکنم :

یکی بود

هنوزم هست

خدایا همیشه باشد …

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

باران بهانه ی آسمان است

وقتی دلش برای تو تنگ می شود !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

و مهربانیت از دور چه عجیب نزدیک است

حس میکنم جغرافیا ، دروغ تاریخ است …

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

به عشقت تا ته دنیا ، به جنگ هر کسی میرم

چه تقدیری از این بهتر ، که از عشق تو میمیرم ؟

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

هیچ جزر و مدی نمی تواند آشفته ام کند

وقتی سرم روی سینه تو بالا و پایین می رود !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

بگذارید انشا بنویسم …

موضوع : علم بهتر است یا ثروت ؟

به نام خدا

هیچکدام ، فقط و فقط خود تو !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

کل دنیا هم بگویند دوستم دارند فایده ندارد

اما دوستت دارم های تـــــــــــــو چه غوغایی می کند ؟!

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

بیا با هم رفت و آمد نکنیم !

مثلا وقتی می آیی نرو …

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

زندگی یعنی

همین که تو باشی و من دیوانه وار دوستت بدارم !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

صندلیت را کنار صندلیم بگذار !

همنشینی با تو یعنی تعطیلی رسمی تمام دردها …

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

با تو می شود هر روز یک عمر زندگی کرد

و در فردای چشمانت باز به دنیا آمد !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

دلبندم …

من دلم فقط روی دل تو بند می شود !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

“تـــــــــــو” تنها یکیست آن هم تویی

من دیگران را  “شما” خطاب می کنم !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

دوستت دارم و پنهان کردن آسمان پشت میله های قفس آسان نیست !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

لبخند که میزنی کمترین اتفاقی که می افتد

اختلال در تشخیص ماه های قمریست !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

تمام حرف مجنون یک کلام است

“نفس” بی یاد “لیلایم” حرام است

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

عشق یعنی طوری نگاهت می کنم

که انگار تنها آدم دنیا هستی !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

دوست داشتنت بزرگترین نعمت دنیاست

مرا شاد میکند و لبخند را به دنیایم هدیه میکند

حتی این روزها گاهی پرواز میکنم

من این دوست داشتن را بیشتر از هر چیز در این دنیا دوست دارم …

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

یاد تو پرچم صلحیست میان شورش این همه فکر !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

به دلم نشستی ولی دو زانو !

معذب نباش ، برو عقب قشنگ تکیه بده

پاهاتم دراز کن ، این دل فقط جای توئه …

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

آنقدر که بودن تو را می خواهم ، بودن خود را نمی خواهم

چقدر زیباست این عشق ؛ محو تو شدن را دوست دارم

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

میخواهمت و این شاید ابتدای خودخواهیم باشد !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

جهان که فاصله ای نیست !

تا ماه پیاده میروم اگر آنجا خانه ات باشد …

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

بین این همه ضمیر فقط یک “تـــــــــو” کافیست !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

نقطه قوت تو نقطه ضعف منه :

بوسه هایت !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

پاییز یا زمستان چه تفاوتی دارد ؟

حضورت ، صدایت ، نفس هایت

و گرمی دستانت بهاری میکند سرزمین مرا …

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

یک فرصت به من بده که غلط ببوسمت

و تمام طول سال را جریمه ام کن که از روی آن هزار بار تمرین کنم !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

در میان گلها عطر یادت را می بویم …

آسمانی تر از آنی که به نوشتن درآیی !

جملات زیبا و عاشقانه بسیار ناب

هیس !!! ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ …

من ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ !     

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

                       

[ پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:,

] [ 19:24 ] [ فاطمه ]

[ ]

عشق                                         بيداد   من

باختن                  يعني                     لحظه                 عشق

جان                         سرزمين           يعني                           يعني

زندگي                                   پاک   عشق                                 ليلي و

قمار                                           من                                       مجنون

در                              عشق يعني ...          شدن

ساختن                                                                                 عشق

دل                                                                                   يعني

كلبه                                                                        وامق و

يعني                                                                   عذرا

عشق                                                           شدن

  من                                                عشق

 فرداي                                     يعني

  كودك                            مسجد

  يعني               الاقصي

عشق     من  

عشق                                         آميختن                                      افروختن

يعني                                به هم           عشق                              سوختن

چشمهاي                        يكجا                    يعني                          كردن

پر ز                 و غم                            دردهاي             گريه

خون/ درد                                                   بيشمار

  عشق                                   من   

    يعني                            الاسرار   

    كلبه                   مخزن  

      اسرار     يعني

         عــــــــــشــــــــق

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

           

[ چهار شنبه 6 آبان 1394برچسب:,

] [ 16:53 ] [ فاطمه ]

[ ]

داستان عاشقانه و واقعی مزاحم تصادفی

داستانی اموزنده و کاملا واقعی

نظر فراموش نشه

بیا ادامه مطلب

 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 5 آبان 1394برچسب:,

] [ 18:11 ] [ فاطمه ]

[ ]

هوا سرد بود،سوزناك و بیرحم.

 

اما صورت محسن خیس عرق.

 

عرق ترس،عرق شرم.

 

در ماشین رو باز کرد و پیاده شد.

 

پیر مرد افتاده بود روی آسفالت کف جاده.

 

محسن هنوز باورش نشده بود که

 

با صدوده کیلومتر سرعت زده به یه پیر مرد...

 

 

 

بقیه داستان در ادامه مطلب...

 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 5 آبان 1394برچسب:,

] [ 18:8 ] [ فاطمه ]

[ ]

چه جالب!!! وقتی دیدمش تنم لرزید. میخواستم برم جلو دوستم رفت جلو و گفت سلام احوال شما؟!!! گفتم چه جالب اشکالی ندارد نوبت ما هم میرسد. کمی گذشت و دوستم گفت از این حرکات بدم می آید دیگر سراغ هیچ دختری نمی روم. خوشحال شدم و گفتم ایول نوبت خودمه. خواستم برم جلو که باز دوستم قدمی برداشت و گفت اشکالی نداره من یک بار با او به توافق نرسیده ام. دلیل نمیشه که هیچ وقت نتوانم با او صحبت کنم. این یک بار بود پس باز هم امتحان می کنم. دوستم بارها و بارها امتحان کرد و صحبت کرد. هربار یک تماشاچی بیش نبودم. نظاره کردم. نگاه معنادار کردم. امّا توجه او به دوستم بود. من بودم و یه کوله بار غم!!!! چه جالب!!! رابطه اونها دو طرفه بود و برای من یک طرفه...... خیلی با این دوستم صمیمی بودم یه جورایی برادر بودیم برای هم. الان 31 سالمه و ازدواج نکرده ام. فعلاً تو ماشین منتظر دختر کوچیکه رفیقم هستم. این نامه هم شماره 256ام از نامه هام هست که فقط برای خودم مینویسم تا سبک بشم. خوب غزل جون دختر 9 ساله حسین هم داره یواش یواش میاد تا ببرمش خونه خودمون. آخه امروز سالگرد ازدواجشونه و قرار شده 1 ساعت با هم باشن و بعد من غزل رو بهشون میرسونم. چه جالب!!!! 12 سال گذشت و من هنوز به دوستم نگفتم که من 1 سال زودتر از تو اون دختر را دیدم و روزی که من میخواستم صحبت کنم تو اقدام کردی. این مهم نیست مهم این است که کسی رو که دوست داشتم الان خوشبخته. بالاخره همین عشق اوّل مهمه. اوه اوه غزل اومد اشکامو پاک کنم تا باز مثل 255 بار قبلی نگه عمو چرا داری گریه میکنی؟! من هم همیشه جواب سربالا بهش میدم.

از خاطرات یکی ازددوستان که خواسته اسمش گفته نشه

[ سه شنبه 5 آبان 1394برچسب:,

] [ 18:4 ] [ فاطمه ]

[ ]

یک روز آموزگاری  از دانش آموزانش پرسید:صادقانه ترین راه ابراز عشق چیست؟
برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» .
در آن بین، پسری برخاست و داستان کوتاهی تعریف کرد:
روزی زوج جوانی که زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرأت کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.


داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟ بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که :عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.
قطره های اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

[ سه شنبه 5 آبان 1394برچسب:,

] [ 18:1 ] [ فاطمه ]

[ ]

مرد کور

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای اوخبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!1

وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید



یکی از بستگان خدا

 


شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.

پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.

در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
-
آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
-
شما خدا هستید؟
-
نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
-
آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!



نخستين درس مهم - زن نظافتچى 

 
من دانشجوى سال دوم بودم. يک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال اين بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چيست؟»
من آن زن نظافتچى را بارها ديده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا بايد می‌دانستم؟
من برگه امتحانى را تحويل دادم و سوال آخر را بی‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجويى از استاد سوال کرد آيا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوبمی‌شود؟
استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسيارى ملاقات خواهيد کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شايسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند، حتى اگر تنها کارى که می‌کنيد لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد.
من اين درس را هيچگاه فراموش نکرده‌ام


 


دومين درس مهم- کمک در زير باران 

 
يک شب، حدود ساعت ٥/١١ بعدازظهر، يک زن مسن سياه پوست آمريکايى در کنار يک بزرگراه و در زير باران شديدى که می‌باريد ايستاده بود. ماشينش خراب شده بود و نيازمند استفاده از وسيله نقليه ديگرى بود. او که کاملاً خيس شده بود دستش را جلوى ماشينى که از روبرو می‌آمد بلند کرد. راننده آن ماشين که يک جوان سفيدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. البته بايد توجه داشت که اين ماجرا در دهه ١٩٦٠ و اوج تنش‌هاى ميان سفيدپوستان و سياه‌پوستان در آمريکا بود. مرد جوان آن زن سياه‌پوست را به داخل ماشينش برد تا از زير باران نجات يابدو بعد مسيرش را عوض کرد و به ايستگاه قطار رفت و از آن جا يک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود.
 
زن که ظاهراً خيلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسيد. چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست.. با کمال تعجب ديد که يک تلويزيون رنگى بزرگ برايش آورده‌اند. يادداشتى هم همراهش بود با اين مضمون:
«
از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کرديد بسيار متشکرم. باران نه تنها لباس‌هايم که روح و جانم را هم خيس کرده بود. تا آن که شما مثل فرشته نجات سر رسيديد. به دليل محبت شما، من توانستم درآخرين لحظه‌هاى زندگى همسرم و درست قبل از اين که چشم از اين جهان فرو بندد در کنارش باشم. به درگاه خداوند براى شما به خاطر کمک بی‌شائبه به ديگران دعا می‌کنم
           
ارادتمند        
خانم نات کينگ‌کول 
 


 


سومين درس

 

 هميشه کسانى که خدمت می‌کنند را به ياد داشته باشيد
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت ميزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
 
-
پسر پرسيد: بستنى با شکلات چند است؟
 
-
خدمتکار گفت: ٥٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جيبش کرد، تمام پول خردهايش را در آورد و شمرد. بعد پرسيد:
-
بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به اين که تمام ميزها پر شده بود و عده‌اى بيرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن ميز ايستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت:
-
٣٥سنت
-
پسر دوباره سکه‌هايش را شمرد و گفت:
-
براى من يک بستنى بياوريد.
خدمتکار يک بستنى آورد و صورت‌حساب را نيز روى ميز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تميز کردن ميز رفت، گريه‌اش گرفت. پسر بچه روى ميز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود.
 
يعنى او با پول‌هايش می‌توانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برايش باقى نمی‌ماند، اين کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود.
 
 



چهارمين درس مهم

 مانعى در مسير


در روزگار قديم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در يک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى قايم شد تا ببيند چه کسى آن را از جلوى مسير بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسيدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسيارى از آن‌ها نيز به شاه بد و بيراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هيچيک از آنان کارى به سنگ نداشتند.
 
سپس يک مرد روستايى با بار سبزيجات به نزديک سنگ رسيد. بارش را زمين گذاشت و شانه‌اش را زير سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد اززور زدن‌ها و عرق ريختن‌هاى زياد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزيجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگيرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کيسه‌اى زير آن سنگ در زمين فرو رفته است. کيسه را باز کرد پر از سکه‌هاى طلا بود و يادداشتى از جانب شاه که اين سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستايى چيزى را می‌دانست که بسيارى از ما نمی‌دانيم!
«
هر مانعى= فرصتى

[ سه شنبه 5 آبان 1394برچسب:,

] [ 17:52 ] [ فاطمه ]

[ ]

[ سه شنبه 5 آبان 1394برچسب:,

] [ 16:39 ] [ فاطمه ]

[ ]

بازنده ها در هر جواب مشكلي را مي بينند، ولي برنده در هر مشكلي جوابي را مي بيند
The losers find problem in every answer but the winners find an answer in every problem.
—————————————
به جاي موفقيت در چيزي كه از آن نفرت دارم، ترجيح مي دهم در چيزي شكست بخورم كه از آن لذت مي برم(هينزسيندي)
Instead of success in a base I hate, I prefer to loose in a base I enjoy.
—————————————
بادبادك تا باباد مخالف روبه رو نگردد ، اوج نخواهد گرفت
If the kite doesn’t face adverse wind it won’t rise…
—————————————

[ سه شنبه 5 آبان 1394برچسب:,

] [ 16:35 ] [ فاطمه ]

[ ]

سریعترین نقاشی بود که دیده بودم

 

در یک چشم بهم زدن روزگارم را سیاه کرد

 

[ شنبه 2 آبان 1394برچسب:,

] [ 10:1 ] [ فاطمه ]

[ ]

سردش بود دلم را برایش سوزاندم!!!

 

گرمش که شد با خاکستر قلبم نوشت:

 

خـداحـافـظ ...

 

[ شنبه 2 آبان 1394برچسب:,

] [ 9:59 ] [ فاطمه ]

[ ]

وای از نیمه شبی که بیدار شوم

تو را بخواهم

و خود را در اغوش دیگری بیابم

 

[ شنبه 2 آبان 1394برچسب:,

] [ 9:58 ] [ فاطمه ]

[ ]

تو که نباشی باران نمی بارد ... ،

 

فقط بعضی وقت ها زمین و زمان خیس می شود ...

 

[ شنبه 2 آبان 1394برچسب:,

] [ 9:55 ] [ فاطمه ]

[ ]

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر


من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

[ شنبه 2 آبان 1394برچسب:,

] [ 9:51 ] [ فاطمه ]

[ ]

دستمال خیس آرزوهایم را فشردم همین ۴ قطره چکید

زنده

باد

رفیق

با معرفت !









مثل ایرانسل خرابتم

مثل ۹۱۹ همراهتم

مثل ۹۱۲ رفیق با کلاستم










زنگ در خونتم

هر کس تو رو بخواد باید منو بزنه

134602054617.jpg

 

 

[ شنبه 2 آبان 1394برچسب:,

] [ 9:50 ] [ فاطمه ]

[ ]

می گویند:

خوش به حالت!

از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی…!

نمی دانند بعضی دردها

کمر خم می کنند، نه ابرو…!

.

.

.

آنقدر زیبا عاشق شده ای که آدم لذت میبرد… از این همه خیانت . . .

.

.

.

آهای مردم

عاشقش نشوید

به اندازه هممه تان عاشقی کردم برایش . . .

.

.

.

دلم را

به روی عالم و آدم بسته ام

مگر ” دلبستگی ” همین نیست؟

 

 

5e9b30685a43619776e1e78dfa248b51.jpg

[ شنبه 2 آبان 1394برچسب:,

] [ 9:49 ] [ فاطمه ]

[ ]

normal_lover-fighter-001.jpg


    واسه مشق شبت  100  بار بنویس : اونی که فکرش رو نمیکنی همیشه به یادته . . .


.
.
.
 

یه عکس از چشات بفرست

یه آهو اینجاس می خوام روشو کم کنم !

[ شنبه 2 آبان 1394برچسب:,

] [ 9:47 ] [ فاطمه ]

[ ]

naghmehsara.ir-019.jpg


ﺟﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﻦ ؛
ﮐﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﺮ ﮐﻨﺪ . . .

 

 

 

 

 

 

کاش تار بودم تا آهنگ دوست داشتن رابرایت بنوازم !
کاش خاربودم تاچشم دشمنانت راکور کنم . . .
افسوس ک نه تارم نه خار
 

 

 

 

 

 

 

مات شدم از رفتنت
هیچ میز شطرنجی هم در میان نبود !
این وسط فقط یک دل بود . . .
که دیگر نیست !

[ شنبه 2 آبان 1394برچسب:,

] [ 9:41 ] [ فاطمه ]

[ ]

نقطه سياه تصوير بالا را ببينيد و صورت خود را به مانيتور نزديك و دور كنيد. چه اتفاقي مي افتد؟

[ پنج شنبه 30 مهر 1394برچسب:,

] [ 20:56 ] [ فاطمه ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
ارسالی ازشروین


*•.*•.¸★★¸.•¨عشق*•.*•.¸★★¸.•¨

<-PostContent->
ادامه مطلب

+نوشته شده در <-PostDate->ساعت<-PostTime->توسط <-PostAuthor-> | |